بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
کل بازدید : 19627
کل یادداشتها ها : 55
درد می کشم ...با مُسکِّن حتی !
صبح که می شود
حَبِّ بی خیالی بالا می اندازم
شب که شد
خُماری می کشم
روزها تکرار مکرراتند و شب ها
تراژدی آفرینش
ممیزی های ذهنم
هر روز سخت گیر تر می شوند
کلمه ها را سانسور می کنند
جمله ها را قیچی
تیترها را ...پاک!
از اینهمه گلاب، بوی مرگ می آید
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
ناصر خسرو قبادیانی
نکوهش مکن چرخ نیلوفریرا | برون کن ز سر باد و خیرهسری را | |
بری دان از افعال چرخ برین را | نشاید ز دانا نکوهش بری را | |
چو تو خودکنی اختر خویش را بد | مدار از فلک چشم نیکاختری را | |
به چهره شدن چون پری کی توانی | به افعال ماننده شو مر پری را | |
درخت ترنج از بر و برگ رنگین | حکایت کند کله قیصری را | |
سپیدار ماندهست بیهیچ چیزی | ازیرا که بگزیده او کمبری را | |
درخت تو گر بار دانش بگیرد | بهزیر آوری چرخ نیلوفری را | |
نگر نشمری ای برادر گزافه | به دانش دبیری و نه شاعری را | |
تورا خط قید علوم است و خاطر | چو زنجیر مر مرکب لشکری را | |
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی | یکی نیز بگزیده خنیاگری را | |
تو برپایی آنجا که مطرب نشیند | سزد گر ببری زبان جری را | |
به علم و به گوهر کنی مدحت آنرا | که مایهست مر جهل و بدگوهری را | |
پسند است با زهد عمار و بوذر | کند مدح محمود مر عنصری را | |
من آنم که در پای خوکان نریزم | مر این قیمتی دُر لفظ دری را |
زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند.
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید . گفت : نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که بکار آید.
اى هنرها گرفته بر کف دست
عیبها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهى گرفتن اى مغرور
روز درماندگى به سیم دغل
وَ قَالَ علی علیه السلام عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه، سَاعَةَ دَفْنِهِ
إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِیلٌ إِلَّا عَنْکَ وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِیحٌ إِلَّا عَلَیْکَ وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِکَ لَجَلِیلٌ وَ إِنَّهُ قَبْلَکَ وَ بَعْدَکَ لَجَلَلٌ
به هنگام دفن رسول خدا صلی الله علیه:
همانا شکیبایى نیکوست جز در غم از دست دادنت، و بى تابى نا پسند است، جز در اندوه مرگ تو، مصیبت تو بزرگ ، و مصیبت هاى پیش از تو و پس از تو نا چیزند.
حکمت 292