بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 31
کل بازدید : 19698
کل یادداشتها ها : 55
هر چندکه بیمارتو هستیم همه
دیوانه ی دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمری است
انگار طلبکار تو هستیم همه
هم چاه سرراه تو باید بکنیم
هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه ی چندم است که می خوانی
داریم رکورد کوفه را می شکنیم ... اللهم عجل لولیک الفرج ..!
ای دلت شاه سراپرده عشق
جان تو زخم بلاخورده عشق
عشق پروانه شمع ازل است
داغ پروانگیاش لم یزل است
بیقراری سپهر از عشق است
گرم رفتاری مهر از عشق است
خاک یک جرعه از آن جام گرفت
که درین دایره آرام گرفت
دل بیعشق، تن بیجان است
جان از او زنده جاویدان است
گوهر زندگی از عشق طلب!
گنج پایندگی از عشق طلب!
عشق هر جا بود اکسیر گرست
مس ز خاصیت اکسیر، زرست
عشق نه کار جهان ساختن است
بلکه نقد دو جهان باختن است
عشق نه دلق بقا دوختن است
بلکه با داغ فنا سوختن است
عاشق آن دان که ز خود بازرهد!
نغمه ترک خودی سازدهد
نه ره دولت دنیا سپرد
نه سوی نعمت عقبی نگرد
قبله همت او دوست بود
هر چه جز دوست همه پوست بود
آنچه با دوست دهد پیوندش
شود از فرط محبت بندش
ترک خشنودی اغیار کند
به رضای دل او کار کند
هر دماش حیرت دیگر زاید
هر نفس شوق دگر افزاید
جامی_سبحة الابرار
خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.
گلستان
علم از بهر دین پروردنست نه از بهر دنیا خوردن
هرکه پرهیز و علم و زهد فروخت
خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت گلستان
شیرین سخنی که از لبش جان میریخت
کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
گر شیخ به کفر زلف او پی بردی
خاک سیهی بر سر ایمان میریخت
شیخ بهایی