سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کار از تو می رود
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  hasan soltani[24]
 

از ناهنجاریهای اجتماعی خیلی رنج میبرم. حوصله حرف اضافی ندارم. انسانم آرزوست.

    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 31
کل بازدید : 19682
کل یادداشتها ها : 55

نوشته شده در تاریخ 92/6/10 ساعت 11:38 ص توسط hasan soltani


بنده از طرف بسیج بصورت داوطلبانه همراه لشکر 25 کربلا عازم شدم. قبل از اعزام به خط مقدم چند روزی در یک پادگان یا اردو گاه نظامی که مربوط به سپاه بود در اهواز موندیم. هوا بسیار گرم بود لذا هر کس پتویی و بالشی بر میداشت و در بیرون از خوابگاه (محوطه) هر جا که دلش می خواست میخوابید منهم یه گوشه ای را گرفتم و به استراحت پرداختم نیمه های شب در عالم خواب و هشیاری بود که صداهایی مثل وز وز زنبور به گوشم رسید دقیق تر شدم متوجه شدم که عده ای به نماز شب و راز و نیاز با پروردگار مشغولند. فرز از جای خود پریدم و به طرف صدا رفتم دیدم در یک میدان وسیعی که نماز جماعت ها را انجا بر گزار میکنند تعداد فراوانی از جوانان رزمنده بسیجی مشغول عبادتند از عظمت روح انها گلویم فشرده شد و اشک از چشمانم سرازیر گردید هیچ زمانی اندازه انجا به حقارت خود پی نبرده بودم خدایا اینها کجایند ما کجاییم اگر ادم اینهایند پس ما چی هستیم اگر امانت دار الهی اینهایند پس ما ...و... . جوّ, جوِّ بسیار عارفانه بود و هوا هوای قدس. رفت و امد وعطر نفس فرشتگان را در چنین حال و هوایی می شد لمس و استشمام کرد. این جو نقطه عطفی برای ادم شدن این حقیر و لحظات پر شکوهی برایم بود که خدا را در ذره ذره وجودم لمس میکردم رفتم وضو گرفتم و من هم سری از سرها در اوردم.(یاداوری این نکته ضروریست که در انجا و در خط مقدّم و... خستگی در هیچ لحظه ای از روزو شب اصلا معنی نداشت.)







  پیام رسان 
+ سالروز تولدتان را تبریک میگویم




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ